به همین سادگی یک روز بعد از بارش باران، دیدیم داریم قندیل میبندیم. گفتیم مثل روزهای قبل است. بعد از تمام شدن باران و پایان امروز، هوا دوباره گرم میشود، اما نشد و سرما آمد و نرفت. نه کسی دعوتش کرده بود و نه کسی به این زودیها منتظرش بود. یکباره هوا هفت درجه سردتر شد. خیلیها آن روز لباس گرم نپوشیده بودند و روز بعد هم نپوشیدند، اما کمکم همه باور کردیم که با آغاز ماه سوم پاییز، زمستان هم آمده است و دیگر باید مقررات زمستان را رعایت کنیم.
هوا سرد است
من گرما را دوست دارم.
من سرما را ترجیح میدهم.
من باران را دوست دارم.
من چتر را.
من از چتر بیزارم.
من از لباس گرم.
من از...
بخواهیم یا نخواهیم، سرما و گرما میآیند و میروند. ما فقط باید بلد باشیم چگونه در این هوا زندگی کنیم. در سرما و گرما. این آغاز فصل سرد است؛ در آن زندگی کن.
اگرچه چتر را دوست نداری و همیشه پشت در خانه میگذاری و میروی.
اگرچه همیشه یک لنگه از دستکشهایت را گم میکنی.
اگرچه به نظرت لباسهای زمستانی سنگیناند و تو میخواهی رها و سبک راه بروی.
اگرچه کلاه و شال گردن را با هم دوست داری اما یک روز کلاه را جا میگذاری یک روز شال گردن را.
اگرچه چتر را دوست نداری، باران را دوست داری. زیر باران راه میروی، خیس میشوی، اما سرما نمیخوری. حتی بلدی وقتی باران شدید میآید، چهطور خودت را از قطرههای تند باران حفظ کنی.
اگرچه چکمه نداری و کفشهایت را گاهی آب باران و برف پر میکند.
اگرچه از رنگ کاپشن یا پالتویی که داری خوشت نمیآید و یا فکر میکنی آنها دیگر کهنه شدهاند.
اگرچه میدانی که باید دائم در خانه یادآوری کنی که درزهای پنجره و در خانه را با نوارهای درزگیر بپوشانند و دریچه کولرها را هم ببندند تا هوای خانه، گرم بماند و اگرچه تمام مزه زمستان به خانه گرم است وقتی که از بیرون به خانه برمیگردی و البته باید مدام به خاله خانم که به تازگی از هلند برگشته و همیشه لباسهای گرم میپوشد و بخاری آن را خاموش میکند یادآوری کنی که آن کشورها منابع سوختی ندارند. اگر داشتند حتماً استفاده میکردند و باز بگویی که آنجا این همه امکانات دارید، ما چیزی نمیگوییم، حالا ما یک خانه گرم در زمستان داریم، نمیتوانید ببینید! لطفا ً بخاری را کم کنید اما خاموش نکنید.
هوا سرد است
باز هم وارونگی هوا، افزایش آلودگیها، ماسک، نفستنگی، ماسکهای تقلبی، تعطیلی احتمالی مدرسهها، خواهش دوباره و چندباره از سرنشینان خودروهای تکنفره، کسانی که نفستنگی و یا بیماری قلبی دارند درخطرند، کودکان درخطرند و ... یک تکرار زمستانی.
محمدهادی حیدرزاده، مشاور شهردار تهران در امور محیط زیست به خبرگزاریها گفته است که در نیمه دوم سال، آلودگیها حدود 30 درصد افزایش پیدا میکند.
خب، این وارونگی هوا که دست ما نیست اما آلودگی هوا چرا! دست خودمان است. نتیجه عملکرد بزرگترهایمان در استفاده از ماشینهایی است که معاینه فنی ندارند، در استفاده نکردن از وسایل حمل و نقل عمومی شهری، در دودکش بخاریها و ... از ماست که بر ماست.
هوا سرد است
انتظار در مطب دکتر، عطسه، قرص سرماخوردگی، آبریزش بینی، بخور، شلغم، آب لیمو و پرتقال، استخوان درد، تب و ... واقعاً پیشگیری بهتر نیست؟
متخصصان تغذیه در این مورد مصرف میوههایی که ویتامین «ث» دارند مثل لیمو، پرتقال و کیوی را در پیشگیری از سرماخوردگی مؤثر میدانند. غلات سبوسدار و حبوبات هم منابع غذایی خوبی برای ویتامینهای گروه «ب» هستند که باعث میشوند بدن در مقابل عفونتهای دستگاه تنفسی مقاومت کند . دانه کنجد و آفتابگردان هم در مبارزه علیه عفونتهای سرماخوردگی به سلولهای دستگاه تنفسیتان کمک میکند. به هر حال اگر میخواهید سرما نخورید، خوردن انواع میوه و سبزیجات را در برنامه روزانهتان قرار دهید.
هوا سرد است
طبیعت جریان طبیعی خود را دارد و پرندگان مهاجر به مقصد رسیدهاند. این خبر از استان اردبیل آمده است؛ علی میرزانژاد، مسئول محیطبانی منطقه اصلاندوز به خبرگزاری ها گفته است: «همه ساله با آغاز فصل سرما حدود 10 هزار قطعه پرنده در قالب 70 گونه از نیمکره شمالی در منطقه سیبری، به تالابهای «سدمیل مغان» میرسند و سه ماه در این منطقه ساکن میشوند و سپس در اواخر اسفندماه به سمت مناطق گرمسیر حرکت میکنند.»
تالاب «سد میل مغان»100 هزار هکتار وسعت دارد، در منطقه گرمسیری شمال استان اردبیل واقع شده و در بین تالابهای این استان ، بیشترین پرندگان مهاجر را در خود جای میدهد. مهمانهای سه ماهه سیبریایی و خارجی، خوش آمدید! امید آنکه شکارچیان شما را نشانه نگیرند. اگرچه در سطح استان اردبیل شکار ممنوع است.
هوا سرد است
مادربزرگ خاطرهای دارد از زمستان. از کرسی بزرگ با لحافهای چندمتری قرمز و سینی مسی بزرگ که روی کرسی بود و سماور زغالی روی آن روشن میکردند. از چراغ بغدادی که تنها روشنایی خانه بود و انارهای دانه کرده و برفی که میبارید و خیال تمام شدن نداشت. شبهای بلند زمستان ، کمکم مهمانها میرسیدند. پشت شیشه پنجره را برف پر کرده بود. پدربزرگ که کتاب قطوری در دست داشت در قسمت بالای اتاق، زیر کرسی مینشست و همه منتظر داستانهای او بودند.
اوبا «به نام خدا» شروع میکرد و میگفت: اینجا نوشته، روزی میآید که شبها هم مثل روز، خورشیدهای کوچکی در خانهها روشن میشوند. روزی میآید که آدمها سوار پرندههای آهنی میشوند، سفر میکنند و خیلی زود به مقصد میرسند. روزی میآید که... و آن شبها، چشمهای خیره و مات کودکی مادربزرگ، هیچ باور نمیکرد که آن پرنده آهنی افسانهای را ببیند و سوار شود. پس برای همین داستانهاست که با همه پادردش از من میخواهد یک روز او را ببرم و مترو سوار کنم. واقعاً دوست دارد مترو را از نزدیک ببیند، مادربزرگ چشم سبز من!